سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

یک لحظه آرامش ...



دلم
آرامـش می خـواهـد ...
شده بـه انـدازه ی خوردن ِ یـک فنـجان چـای
کـوتـاه بـاشد ...!!
 
مسعود ...


می شود از ردِ باران رفت
می شود با سادگی آمیخت ....

مسعود ...


مادرم فرشته است، ولی هیچوقت ندیده ام پرواز کند
زیرا به پایش
من را بسته بود
خواهرم را...
برادرم را...
پدرم را...
و همه ی زندگی اش را...

مسعود ...


دنیا 
و 
ارزوهایم ...

گرچه کوچکند 
ولی 
زیبایی به بزرگی نیست...
بهشت می تواند به اندازه کف دستت باشد ...

مسعود ...

منظورت از کنایه زدن چیست خوب من؟
گاهی کمی ملاحظه بد نیست خوب من

مسعود ...


بهار...

چند روز دیگر می اید...

ومن دلم می سوزد ....

بهار یعنی ...

مرگ خاموش 

"ادم برفی ها...."

مسعود ...

نه شالی

نه کلاهی

نه چتری ...

راست می‌گویند آدمی که برای همیشه می‌رود

هیچ‌چیزش را جا نمی‌گذارد


نه شالی، نه کلاهی، نه چتری

بگو چگونه تحمل کند این خانه زمستانی را

که از چمدانِ تو جامانده است !!!


لیلا کردبچه

مسعود ...


گم شد 

صدای مرد 

چوپان

میان همهمه

خاطره ها...

مسعود ...


این روزها سرمان بدجور گرم است

ولی کاش دلمان گرم بود

دل گرمی ها 

از سرگرمی ها 

گرمترند...


مسعود ...


تنها برخی از آدمها

باران را احساس می کنند

بقیه فقط خیس می شوند ...

مسعود ...