سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

یک لحظه آرامش ...

۱۲ مطلب با موضوع «باران ...» ثبت شده است


تنها برخی از آدمها

باران را احساس می کنند

بقیه فقط خیس می شوند ...

مسعود ...


مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـاردبـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود
پـس چـرا ایـنـجـا
بـاران کـه مـی بـارد
عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ..؟

مسعود ...


کسی که چشم به راهه از کسی که تو راهه خسته تره ...

مسعود ...


از پله های باران پایین می اید  
در هوای جمعه ای ابری
ومن باز تر از همیشه 
اغوشم را باز می کنم
برایت ای باران جمعه ...

مسعود ...


باران نباش 
تا با التماس به شیشه بکوبی که نگاهت کنند
ابر باش
که با التماس نگاهت کنند که بباری ...

مسعود ...


به باران گفتم: ببار!
و باران
بارید و بارید تا غرق شدم 
صدای جوانیم را 
از عمق هفتاد سالگی میشنوید ...

مسعود ...


من و باران پُر میکنیم تنهایمان را او با صدایش من با نگاهم ...

مسعود ...


باران همیشه "حادثه ای شاعرانه" نیست

از ما که سقفمان شده است آسمان ، بپرس ..!

مسعود ...


عطرهای خوب، 
جای خالیشان هم بوی خوب می دهد
درست مثل جای خالی تـــو …!

مسعود ...


باید لیلایی باشد
بگوید مهریه‌ام باران

یک ماه.. دو ماه.. سه ماه.. که باران نبارید
مرد برود تمام شهر را جمع کند، 
ببرد بیرون شهر، 
نماز باران بخوانند

مهریه‌ی لیلا
مردم شهر را با هم
شهر را با باران

و این‌ همه را با خدا آشتی دهد ...

مسعود ...