سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

یک لحظه آرامش ...

۶۵ مطلب با موضوع «تنهایی ...» ثبت شده است


اگر این چشمه خیال نبود
از خلوت ِ پنجره
دق می‌کردیم ...
مسعود ...


دلم
آرامـش می خـواهـد ...
شده بـه انـدازه ی خوردن ِ یـک فنـجان چـای
کـوتـاه بـاشد ...!!
 
مسعود ...

منظورت از کنایه زدن چیست خوب من؟
گاهی کمی ملاحظه بد نیست خوب من

مسعود ...

نه شالی

نه کلاهی

نه چتری ...

راست می‌گویند آدمی که برای همیشه می‌رود

هیچ‌چیزش را جا نمی‌گذارد


نه شالی، نه کلاهی، نه چتری

بگو چگونه تحمل کند این خانه زمستانی را

که از چمدانِ تو جامانده است !!!


لیلا کردبچه

مسعود ...


گم شد 

صدای مرد 

چوپان

میان همهمه

خاطره ها...

مسعود ...


این روزها سرمان بدجور گرم است

ولی کاش دلمان گرم بود

دل گرمی ها 

از سرگرمی ها 

گرمترند...


مسعود ...


تنها برخی از آدمها

باران را احساس می کنند

بقیه فقط خیس می شوند ...

مسعود ...


من
در این شب های سرد برفی
زیر نور چراغ برق 
به جنگ خیالت می روم
راستش را بخواهی 
تنها حریف خیالت نمی شوم...

مسعود ...


چوب ها که می سوزند
گرمت می کنند
ولی 
دلت که می سوزد
یخ می زنی ...

مسعود ...


مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـاردبـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود
پـس چـرا ایـنـجـا
بـاران کـه مـی بـارد
عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ..؟

مسعود ...