سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

یک لحظه آرامش ...

۱۸۴ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است


در مقابل اون همه بدی که در حقش کردی ،

میتونست ؛

ازت انتقام بگیره و نگرفت ،

اشکتو در بیاره و در نیاورد ،

تو جمع خرابت کنه و نکرد ،

میدونی چرا ؟؟ !!

چون برای تو و رابطه ای که با تو داشت احترام قائل بود ،

پس به حساب زرنگی خودت و احمقی اون نزار و . . . .

انسان باش و قدرشو بدون .

مسعود ...


آن که امید دارد هر چهار فصل سال بهار باشد،

نه خود را می شناسد،

نه طبیعت را

و نه زندگی را ...

مسعود ...


عاشقانه هایی که برایت مینویسم

مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!

یخ میکنند و باید دور ریخت!

فنجانت را بده دوباره پر کنم

مسعود ...


و برگ

تنها در آمد درخت بود

که به حساب پائیز ریخته شد....

مسعود ...


فهمید دارم حسرتی ، داغی ، غمی ، فهمید
از حجم اقیانوس دردم ، شبنمی فهمید

می گفت یک جایی دلم دنبال آهوئی است
فال مرا فهمی نفهمی ، مبهمی فهمید !

این کولی زیبا دو ماه از سال می آمد
وقتی که می آمد تمام کوچه می فهمید

امسال هم وقتی که آمد شهر غوغا شد
امسال هم وقتی که آمد عالمی فهمید

او داشت هفده سال یا هجده ، نمی دانم
می شد از آن رخسار زرد گندمی فهمید :

" مو فالگیرم . . . اومدم فالت بگیرم . . . های "
فهمید دارم اضطرابی ، ماتمی ، فهمید

دستم به دستش دادم و از تب ، تب ِ سردم
بی آنکه هذیان بشنود از من ، کمی فهمید :

" بختت بلنده ، ها گلو ! چشمون شیطون کور
راز تونه گفتُم پرینو آدمی فهمید "

هی گفت از هر در سخن ، از آب و آئینه
از مهره مار و طلسم و هر چه می فهمید

با این همه او کولی خوبی نخواهد شد
هر چند از باران چشمم نم ، نمی فهمید

می خواند از آئینه راز ماه را اما
یک عمر من آواره اش بودم ، نمی فهمید !


#محمد_حسین_بهرامیان

مسعود ...


خـــدایا !

همه ی عاشقا رو به هم برسون ! 

مسعود ...


خواستن توانستن نیست...!!!

اگر تو نخواهی...

ومن بخواهمت...

می توانم...؟!!!

مسعود ...


به کف سنگ دارم ولی می دوم

پی شیشه های قطاری که نیست

مسعود ...


حُسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید...

مسعود ...


حل شده ام،

مثل یک معما !

راست می گفتی که

خیلی ساده ام …

مسعود ...