نبودی ...بغض کردم ... حرفها را خود خوری کردم...دلم ارگ است و ارگ از خشت ... ویران شد ... چه ویرانی...
خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم
در دانستن تو آرامشی است و در ندانستن من تلاطمها
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز ...
به هر زبانی که باشد
بغضم میشکند
نمیدانم
بغضم ، به چند زبان زنده دنیا مسلط است !