اسمش برجعلی بود ، چاق و کچل ولی خوش اخلاق نفری پنج زار میگرفت ، چهار دور میچرخوندمون ... اون بالا که میرفتیم چند ثانیه نگه میداشت تا بقول بچه ها بیشتر حال کنیم تموم که میشد التماسش میکردیم : برجعلی یه دور دیگه بچرخون ، میگفت نه پنج دور بشه حالتون بهم میخوره ، ما هم باورمون میشد و زود پیاده میشدیم ... برجعلی که مُرد ، بچه های کوچه همه گریه میکردند ، بعضیا برای خودش ، بعضیا برای چرخ و فلکش آخه به هفتش نرسیده ، بچه هاش چرخ و فلک رو یکجا به ضایعاتی فروختن ... ممنونم که اشکمو درآوردی ... خیلی لازم بود!
پاسخ:
خاطراتی تلخ و شیرین با دنیایی از احساس زیبایی در کوچه ای از خاطرات کودکی ام همیشه آرام ، شاد و گهگاهی دلگیرم میکند !!
گاهی در تشویش این دوران پر از نامهربانی آدرسش را به سختی میابم کوچه ی دوران کودکی ام را شاید اشک دیده نشانی از آن باشد ...
امیدوارم باعث تکدٌر خاطر نشده باش این پست استاد عزیز !!
نفری پنج زار میگرفت ، چهار دور میچرخوندمون ...
اون بالا که میرفتیم چند ثانیه نگه میداشت تا بقول بچه ها بیشتر حال کنیم
تموم که میشد التماسش میکردیم :
برجعلی یه دور دیگه بچرخون ، میگفت نه پنج دور بشه حالتون بهم میخوره ، ما هم باورمون میشد و زود پیاده میشدیم ...
برجعلی که مُرد ، بچه های کوچه همه گریه میکردند ، بعضیا برای خودش ، بعضیا برای چرخ و فلکش
آخه به هفتش نرسیده ، بچه هاش چرخ و فلک رو یکجا به ضایعاتی فروختن ...
ممنونم که اشکمو درآوردی ... خیلی لازم بود!