لباس هایم که تنگ میشد،میبخشیدم به این و آن،ولی دل تنگم را چه کسی میخواهد ...
نبودی ...بغض کردم ... حرفها را خود خوری کردم...دلم ارگ است و ارگ از خشت ... ویران شد ... چه ویرانی...