زنگ انشا ...

کاش برمی گشتم 
چند سال پیش کلاس سوم 
زنگ انشا
می دانستم چه بنویسم...

نیمکتی ...

دلم کوچک است
کوچکتر از باغچه ی پشت پنجره

ولی انقدر جا دارد تا برا ی کسی که دوستش دارم 
نیمکتی بگذارم
برای همیشه ...

پرواز ...

انسان
پرواز را
پیش از پریدن آموخت،
با گشودن بالهای آرزو ...

نگرانِ ...

نگران نبودن ها نباش
بودن ها هم چنگی به دل نمی زنند ...

میخواستند ...

قبرها پر است از جوانانی که میخواستند در پیرى توبه کنند ...

بعضی ها ...

بعضی ها 
انقدر به دیگران وفا دارند
که به خودشان خیانت می کنند ...

فرقی نمی کند ...

آدم بساز
فرقی نمی کند 
برفی باشد 
یا چوبی
یا گلی
همینکه ادم باشد کافیست ...

پل های ...

از پل های زیادی پریده ام
در رودخانه های بسیاری غرق شده ام
بارها
شاخ به شاخ شده ام با زندگی
بارها
گلوله خورده ام
و بارها
مرده ام
عشق
از من یک بدل کار حرفه ای ساخته است ...
#جلیل_صفربیگی

بیا خودمان ...

من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان

دیگران هر چه که گفتند بگویند ، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان ...

#مهدی_فرجی

به اندازه کافی ...

یک عمر طولانی ممکن است به اندازه کافی خوب نباشد
ولی یک زندگی مفید حتما به اندازه کافی طولانی است …!