سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

یک لحظه آرامش ...

۱۲۷ مطلب با موضوع «عقل نوشته ...» ثبت شده است


از نظر کسانی که عادت دارند زیبایی برف را از پشت شیشه و از کنار بخاری تماشا کنند ، کوهنوردی نوعی دیوانگی است ، آخر برای چه کسی این همه راه برود ، بار به دوش بکشد ، با دستان کرخ شده و تن سرمازده ساعت ها درون چادر یا جانپناه ، بلرزد ، بی خوابی و کوفتگی را تحمل کند ، سرانجام خسته و تشنه و گرسنه خود را به بالای کوه برساند و به پایین برگردد ؟!
کسی که هیچ گاه لذت رسیدن به قله را نچشیده ، کسی که تن به طبیعت نسپرده و با آن انس و الفت پیدا نکرده ، حق دارد چنین بیاندیشد ...

مسعود ...


هر روز از این مسیر بر می گردم
از رفتــــن نـــــاگزیر بـــر می گردم
تو شام بخور بخواب تنهایی جان!
من مثل همیشه دیر بر می گردم ...

مسعود ...


آدم ها از یک جایی به بعد 
بزرگ نمی شوند
"پیر می شوند"
راستی چه زود 
بزرگ شدم...!!!!

مسعود ...


هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی
کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنـد !
بــعـضی از عـهـدهــا را
روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــسـیـم ...
حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ...
شـکـسـتَنـشـان
یـک آدم را مـی شـکند...!

مسعود ...


اینجا دنیاست!
بهشت نیست؛ پس توش دنبال جاودانگی نباش
جهنم نیست؛ پس هیچوقت ناامید نباش ...

مسعود ...


خیلی ازیخ کردن های ما ازسرما نیست…

لحـــــــــــــن بعضیها

زمستونیه …

مسعود ...


درون من افکاری موج می زند که مدام طناب می شود بر گردنم.. 
چهار پایه یی نیست...
من از
ارتفاع رویاها یم سقوط کرده ام ...

مسعود ...


عشق

رد پا بود بر برف
رد پای کسی که
آمد و رفـت ...
مسعود ...


تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،
که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،
به قـدر یـک ذره ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که ما می بریم…!

مسعود ...


در خیالم
با خیالت
بی خیال 

عالمم ...

مسعود ...