سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

یک لحظه آرامش ...

۸۸ مطلب با موضوع «سرزمین عشق ...» ثبت شده است


نمی دانم به مسافر دل بستم 
یا مسافر شد انکه به او 
دل بستم ...

مسعود ...


من و باران پُر میکنیم تنهایمان را او با صدایش من با نگاهم ...

مسعود ...


یادت را ترک خواهم کرد...
مثل پاکت سیگاری که هر روز از پیر مرد سیگار فروش می خرم و می گویم این اخریست ...

مسعود ...


هر ثانیه که می‌گذرد 

چیزی از تو را با خود می‌برد...

زمان غارتگر غریبی است

همه چیز را بی اجازه می‌برد...

و تنها یک چیز را همیشه فراموش می‌کند ...

حس «دوست داشتن» تو را... !

مسعود ...


باران همیشه "حادثه ای شاعرانه" نیست

از ما که سقفمان شده است آسمان ، بپرس ..!

مسعود ...


کلبه تنهایی من پر است از
میهمانان ناخوانده افکارم ...

مسعود ...


جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عـادت کردم ...

مسعود ...


گاهی عکسی را می سوزانیم
گاهی عکسی ما را می سوزاند
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم
گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم...

مسعود ...


بـــاران همیشـــه میبــــارد
امـــا مـــردم ستـــاره را بیشتـــر دوســتـــ دارنــد …
نــــامـــردیسـتـــ آن همـــه اشکـــ را بــه یکــ چشمــک فـــروختــن …

مسعود ...


من با چشم تو شعر می گویم
تو با شعر من به چشم می آیی
این به آن دَر ...

مسعود ...