سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

دل آرام ...

سیمرغ ...

یک لحظه آرامش ...

۸۲ مطلب با موضوع «آرامش» ثبت شده است

گوشه ای دنج
کلبه ای چوبی
چند تکه هیزم برای گرم شدن
سکوت
و
چند روز فراموشی...

مسعود ...


تقصیر تو نیست
هر چه هست 
زیر سر پاییز است
تا دل 
بی اگر و امایی تنگ تو شود ...

مسعود ...


الان ای کــاش نـزدیک تــو بــودم ...

مسعود ...


می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که
پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ...

مسعود ...


دلم کوچک است
کوچکتر از باغچه ی پشت پنجره

ولی انقدر جا دارد تا برا ی کسی که دوستش دارم 
نیمکتی بگذارم
برای همیشه ...

مسعود ...


من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را

خوب می دانم ریواس کجا می روید،
سار کی می آید، کبک کی می خواند، باز کی می میرد،
ماه در خواب بیابان چیست،

مرگ در ساقه ى خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی ...

سهراب - صداى پاى آب ...

مسعود ...


من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان

دیگران هر چه که گفتند بگویند ، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان ...

#مهدی_فرجی

مسعود ...


زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود ...

مسعود ...


هر سال همین موقع
یک شاخه از گلدان شمعدانی جدا می‌کنم
می‌گذارم‌ توی همان شیشه‌ی مربایی که اولین بار برایم آوردی‌اش
می‌گذارم تا ریشه بدواند
تا مثل همان اولی بکارم‌ و به یاد تو بزرگ‌ش کنم
گلدان را چه می‌کنم؟
هدیه می‌شود به اولین عزیزی که بگوید:
"وای, چه شمعدانی خوش رنگی" ...

مسعود ...


گیرم 
که قطار 
برود و جا بمانیم
نیمکتی هست که 
کمی بنشینیم 
و بخندیم ...

مسعود ...