هروقت از کسی ناراحت شدی...یه لحظه...فقط یه لحظه ....به نبودنش فکر کن ...
بدون تو این شهر با همه ی بزرگیش تنگ است و دلگیــــر !
تشنه ام..تشنه یک جرعه آب حرم…
اگر روزی اب شویدر زمین بروی...میدانم شبیباران می شوی...وبر گونه هایم می باری...
همچون قطاری که دودش بر میگرددمن میرفتم، امّا دلم بر میگشت...
در کوچه های احساسمپرسه نزنبه خانه ات برگردخورشید می خواهد غروب کندآن باغی که به دنبالشیدیر زمانی ست که به یغما رفت ...
کودکی ام را دوست داشتم
روزهایی که به جای دلم
سر زانوهایم زخمی بود...
زل می زنی، به هوا ابری ستاماهوس ِ بـاران ندارد ...
با یک دستساعت را کوک می کنمبا دست دیگرمعقربه هایش را لمس...آیا زماندست های ما رابه یاد خواهد داشت؟
نه ساعت ،آغازم می کندنه تقویم ،پایانم می دهدلحظه شمار اتفاقی هستم که نمی افتد....