باران میبارید …از درزهای کفش کهنه کودکی سردی باران را … وقتی که از کنار نانوایی رد میشد …از نگاه ناتوان برای خرید نان داغ ، عشق را دیدم که در چشمانش به مروارید شبیه تر بود !!!خدایا به آسمانت چیزی بگو ..!