گاهیخوشی های کوچک زندگیدرآینده به بزرگترین حسرتهای زندگی تبدیل خواهند شد ...
دلم برای کودکیخنده های الکیتنگ شده...برای محله قدیمیمان...دلم برای پیرمرد چرخ فلکی که مرا چندروز پشت پنجره منتظر می گذاشت تنگ شده...کجایی پیرمرد...؟!!!
کودکی هایم اتاقی ساده بودقصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود....ساده بودن عادتی مشکل نبودسختی نان بود و باقی ساده بود....
قیصر امین پور
جز خاطره هر که رفتدگر باز نیامد ...
می شود از ردِ باران رفتمی شود با سادگی آمیخت ....
مادرم فرشته است، ولی هیچوقت ندیده ام پرواز کندزیرا به پایشمن را بسته بودخواهرم را...برادرم را...پدرم را...و همه ی زندگی اش را...
دنیا و ارزوهایم ...گرچه کوچکند ولی زیبایی به بزرگی نیست...بهشت می تواند به اندازه کف دستت باشد ...
منظورت از کنایه زدن چیست خوب من؟گاهی کمی ملاحظه بد نیست خوب من
بهار...
چند روز دیگر می اید...
ومن دلم می سوزد ....
بهار یعنی ...
مرگ خاموش
"ادم برفی ها...."